pink life
pink life

pink life

اینم یه شعر خوشگل از خواهرم مهرگان

من اینجا خاطره ها را به هم میبافم،

تا شاید شبیه حضور تو شود،

اما قطره ای اشک همه را میشوید

و من فریاد میزد دوست کجاست...؟!!


مرگ من روزی فرا خواد رسید...

در بهاری روشن از امواج نور...

در زمستانی غبارآلود و دور...

یا خزانی خالی از فریاد و شور...

مرگ من روزی فرا خواهد رسید،

روزی از این تلخ و شیرین روزها،

روز پوچی همچون روزان دگر،

سایه ای از امروزها،دیروزها...

http://www.8pic.ir/images/01411992225878201083.jpg

حلقه

دخترک خنده کنان گفت که چیست راز این حلقه زر

راز این حلقه که انگشت مرا اینچنین تنگ گرفته است به بر

راز این حلقه که در چهره او اینهمه تابش و رخشندگی ست

مردحیران شد و گفت:حلقه خوشبختی ست،حلقه زندگی ست...

همه گفتندمبارک باشد...

دخترک گفت:دریغا که مرا...

باز در معنی آن شک باشد

سالها رفت و...

شبی...

زنی...

افسرده نطر کرد بر آن حلقه زر

دید در نقش فروزنده او

روزهایی که به امید وفای شوهر به هدر رفته هدر...

زن پریشان شد ونالید که

وای...وای...

این حلقه که در چهره او این همه تابش و رخشندگی ست...

"حلقه بردگی و بندگی ست"


من زنم!

با دست هایی که دیگر دلخوش به النگوهایی نیست

که زرق وبرق شخصیتم باشد!

من زنم!

وبه همان اندازه از هوا سهم میبرم که ریه های تو سهم میبرد

میدانی؟

دردآور است که من آزاد نباشم

که تو به گناه نیفتی

قوس های بدنم،به چشمانت بیشتر از تفکرم می آیند

دردم می آید که باید لباس هایم را به میزان ایمان شما تنظیم کنم.

دردم می آید که ژست روشنفکریت تنها برای دخترهای غریبه است!

به خواهر و مادرت که میرسی قیصر میشوی!!

دردم می آید که در تخت خواب،با تمام عقیده هایم موافقی وصبح از دنده ی دیگر از خواب پا میشوی!!

تمام حرفهایت عوض میشود!!

دردم می آید،میفهمی،تفکرفروشی بدتر از تن فروشی است!!

حیف که فاحشه ناموس برای تو وسط پاست نه تفکر!

حیف که فاحشه مغزی بودن بی اهمیت تراز فاحشه تنی ست

من محتاج درک شدن نیستم

دردم می آ یدخر فرض شوم

دردم می آیدآنقدر خوب سر وجدانت کلاه میگذاری

وهربار که آزادیم را محدود میکنی میگویی:

من به تو اطمینان دارم،اما اجتماع خراب است!

نسل توهم که اصلا مسئول خراب هایش نبود!!

می دانی؟

دلم از مادر هایمان میگیرد،

بدبخت هایی بودند که حتی میترسیدند باورکنند،حقشان پایمال شده

خیانت نمیکردند

نه برای اینکه از زندگی راضی بودند،نه

خیانت هم شهامت میخواست!

نسل تو از مادرهایمان همه چیز را گرفت

جایش النگو داد!!

مادرم از خدا میترسید،از لقمه حرام میترسید،از همه چیز میترسید

توهم که خوب میدانی،ترساندن بهترین ابزار کنترل است.

دردم می آید این را هم که بخوانی،می گویی اغراغ است

ببینم فردا که دختر مردم زیر پاهای گشت ارشاد،

به جرم موی بازش کتک خورد

بازهم همین را میگویی؟!

ببینم آنجا هم اندازه ی درون خانه غیرت داری؟

دردم می آید به قول شما،

تمام زنهای اطرافتان خرابند و آنهایی هم که نیستند

همه فامیل خودتانند!!

مادرت اگر روزی جرات پیدا کرد ازش بپرس،

از سکس با پدر راضی بود؟

بیچاره سرخ میشود و جوابش را...

باورکن به خودش هم نمیدهد

دردم می آید!

از این همه بی کسی دردم می آید!