-
اینم یه شعر خوشگل از خواهرم مهرگان
سهشنبه 21 آبان 1392 14:04
من اینجا خاطره ها را به هم میبافم، تا شاید شبیه حضور تو شود، اما قطره ای اشک همه را میشوید و من فریاد میزد دوست کجاست...؟!!
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 15 آبان 1392 13:33
مرگ من روزی فرا خواد رسید... در بهاری رو شن از امواج نور... در زمستانی غبارآلود و دور... یا خزانی خالی از فریاد و شور ... مرگ من ر وزی فرا خواهد رسید ، روزی از این تلخ و شیرین روزه ا ، روز پوچی همچو ن روزان دگر، سایه ای از امروزها،دیر وزها...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 11 آبان 1392 21:08
-
حلقه
شنبه 11 آبان 1392 00:21
دخترک خنده کنان گفت که چیست راز این حلقه زر راز این حلقه که انگشت مرا اینچنین تنگ گرفته است به بر راز این حلقه که در چهره او اینهمه تابش و رخشندگی ست مردحیران شد و گفت:حلقه خوشبختی ست،حلقه زندگی ست... همه گفتندمبارک باشد... دخترک گفت:دریغا که مرا... باز در معنی آن شک باشد سالها رفت و... شبی... زنی... افسرده نطر کرد بر...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 23 مهر 1392 14:05
من زنم! با دست هایی که دیگر دلخوش به النگوهایی نیست که زرق وبرق شخصیتم باشد! من زنم! وبه همان اندازه از هوا سهم میبرم که ریه های تو سهم میبرد میدانی؟ دردآور است که من آزاد نباشم که تو به گناه نیفتی قوس های بدنم،به چشمانت بیشتر از تفکرم می آیند دردم می آید که باید لباس هایم را به میزان ایمان شما تنظیم کنم. دردم می آید...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 22 مهر 1392 17:33